پدر خودكار ايران
موسس كارخانه خودكار و عطر بيك و مداد سوسمارنشان
احتمالا هيچ ايراني نيست كه حداقل يكبار خودكار بيك در دستش نگرفته باشد و با آن آشنا نباشد، كسي را سراغ داريد كه نامي جز بيك براي خودكار بياورد؟
«علياكبر رفوگران» كسي است كه نام خودكار را براي اين نوشتافزار گذاشت؛ نامي كه به گفته خودش، اسم مناسبي براي اين وسيله نوشتني نيست! او به گردن تمام ما حق دارد و بايد به احترامش كلاهمان را از سربرداريم و درود بفرستيم به همه تلاشهايي كه در اين سالها انجام داده است. او نام بزرگي است، اين مرد بزرگ افتخار داد و اجازه داد داستان زندگي پربارش را براي شما خوانندگان زندگيايدهآل نقل كنيم.
اولين نوآوري
اوايل سال 0331 درحالي كه ازدواج كرده بودم و تازه تشكيل زندگي داده بودم، پيش پدرم شاگردي ميكردم. پدرم يك محموله بزرگ مداد ژاپني خريده بود. آن زمان اجناس ژاپني كيفيت خوبي نداشتند و پرطرفدار نبودند. همان موقع فكر كردم چه كار كنم اين مدادها به فروش برسند تا هم پدرم از دست آنها خلاص شود هم خودم بتوانم پولي بهدست بياورم و جلوي پدر و همسرم خودي نشان بدهم. ديدم ميتوان كاري كرد كه اين مدادها بچهپسند شوند. غروب آن روز به كارگاه يك جوان ارمني كه قالبساز بود رفتم و از او خواستم قالب كلهعصا بسازد كه وقتي روي مداد قرار ميگيرد، مداد به شكل يك عصاي كوچك دربيايد و قالب كوچكي هم بسازد كه بهوسيله آن، 2 مداد روي هم سوار شوند. او ايدهام را به خوبي اجرا كرد و مداد در واقع عصايي به طول 2 مداد با منگولهاي در قسمت بالا خيلي زيبا و بچهپسند شد و مطمئن شدم كه با سود فروش آنها، ميتوانم سرمايه خوبي دست و پا كنم. فردا صبح نزد پدرم رفتم و همه مدادها را خريدم. فكر كرد ديوانه شدهام، ولي با اصرار من، مدادها را فروخت و من هم تغييراتي كه در نظرم بود روي مدادها اجرا كردم و در طول چندروز، همه مدادها را فروختم و پولخوبي بهدست آوردم. بعد از آن، تصميم گرفتم تجارت كنم و چون پدرم به اصطلاح بنكداري ميكرد و به تجارت خارجي رضايت نميداد، از او جدا شدم و در بازار بينالحرمين پاساژ مهتاش، يك مغازه خريدم و شروع به كار كردم.
سال 1375 كارخانه عطر بيك را از فرانسه خريداري كردم. علت اصرار من براي تهيه عطر در ايران، اين بودكه اول از همه مخارج گمركي واردات عطر به ايران زياد است و توليد آن در ايران قيمت را پايين ميآورد، دوم اينكه كشور ما جمعيت جوان زيادي دارد كه شايد همه آنها قدرت خريد عطرهاي گرانقيمت خارجي را نداشته باشند و من ميدانستم ميتوانم محصولي با كيفيت عطرهاي گرانقيمت خارجي را با قيمت بسيار كمتر در ايران توليد كنم
تا اينها را نفروختي، مغازه نيا
ابتكار، ابتكار، ابتكار
وقتي از پدرم جدا شدم، سرمايه كمي داشتم كه براي كارهاي بزرگ كفايت نميكرد. جنگ جهاني تازه تمام شده بود و آلمان از ويرانهاي بلند شده بود و كارخانهها يكي يكي شروع به كار كرده بودند. من مكاتباتم را با آنها آغاز كردم و هرروز كاتالوگها و نمونههاي مختلفي بهدستم ميرسيد و حسرت ميخوردم كه چرا نميتوانم روي آنها كار كنم تا اينكه كاتالوگ يك عكسبرگردان به دستم رسيد، همان موقع يك طرح جالب به ذهنم رسيد؛ پيش يك استاد خطاط رفتم و جمله «فا الله خيروحافظا و هو ارحم الراحمين» را دادم به خط زيبا بنويسد، 2 تا طاووس هم از كتاب بريدم و كنارش گذاشتم و آن را داخل پاكت گذاشتم و يكنامه هم ضميمهاش كردم كه10هزار عدد از اين طرح برايم چاپ كنيد. فرستادم رفت و تا يك ماه خبري نشد. ماجرا را به كلي فراموش كرده بودم و مشغول كارهاي خودم بودم تا اينكه يك كارتن از آلمان به دستم رسيد. وقتي آن را باز كردم، طرحم را بهصورت عكسبرگردان چاپ كرده بودند. به شاگردم هزارتا از اين عكسبرگردانها را دادم و گفتم تا اينها را نفروختي، مغازه نيا، اگر يكماه هم طول كشيد، اشكالي ندارد. شما مرخصي تا اينها را بفروشي. چندساعت بعد برگشت و گفت همه را فروختم! من قيمت هر برچسب را 5 ريال گذاشته بودم و درعرض چندروز همه را فروختيم تا اينكه يك بسته ديگر رسيد. همينطور هفتهبههفته يك بسته 10هزارتايي ميرسيد و ما كلي تعجب كرده بوديم! تقريبا با آخرين بستهها يك نامه هم از آن شركت آلماني به دستمان رسيد كه گفته بود چون قيمت10هزارتا از اين برچسبها با 200هزارتاي آنها يكي بود، برايتان 200هزار تا چاپ كرديم و شما پول 10 هزار تا را بدهيد. با اين وجود شرايط جوري بود كه بهصورت باور نكردني سود كرديم، چون ما به ازاي هر10برچسب بايد يك ريال بهشركت ميداديم و اگر اين نامه همان روزهاي اول به دستمان ميرسيد، قطعا قيمت را خيلي پايينتر ميگذاشتم.
وقتي به ايران برگشتيم، شركتي تشكيل داديم به نام شركت صنعتي «قلمخودكار»، به اين ترتيب كه پدرم 43درصد، برادر بزرگم (حاج عباس)، 33درصد و من 33 درصد سهام داشتيم
از خودنويس به خودكار
من قبل از اينكه به فكر توليد خودكار باشم، چون هنوز خودنويس وسيله رايج نوشتن بود، درصدد توليد خودنويس در ايران برآمدم. ساخت خودنويس با همه سادگي ظاهرياش، تجربه كافي و آشنايي به تكنيك پيچيده توليد آن را طلب ميكند كه آن موقع بدون كمك خارجيها، دستيابي به آن محال بود. من نمايندگي يك خودنويس را داشتم به نام «لوكسور» كه كارخانهاش در هايدلبرگ آلمان بود. به آنجا رفتم و با رئيس كارخانه لوكسور ملاقات كردم. وقتي قصد خودم براي توليد خودنويس با مشاركت او در ايران را گفتم، هيكل درشتاش را از روي صندلي بلند كرد و قلمي را كه در دست داشت بهشدت روي زمين كوبيد و گفت، شما كشورهايي كه مواد اوليه داريد، اگر بخواهيد توليدكننده هم باشيد، پس ما چه بايد بكنيم؟ بعد از آن هم ديگر به نامههاي من پاسخ نداد و من را از نمايندگي خلع كرد.
برچسبها غوغا كرد
با اين طرح و طرح دعاي «وانيكاد» و چند طرح ديگر، كارمان به شدت رونق گرفت و طوري شد كه فرصت نميكرديم حتي مشتري را جواب بدهيم و تا بازاريها بفهمند كه اين برچسبها چيست و از كجا ميآيد توانستم سرمايه خوبي به دست بياورم. بعد از مدتي پدرم موافقت كرد تا دوباره با هم كار كنيم و كار تجارت و واردات را به كارش اضافه كنيم و من و پدر و برادربزرگم شركتي تاسيس كرديم و كالاهاي مختلفي در آن توليد و وارد كرديم.
اجازه توليد خودكار را گرفتم
در پاريس به كمك آقاي لوك به ديدار آقاي بيك، موسس و رئيس كارخانه بيك رفتم. بدون مقدمه گفت: آقاي رفوگران چه كاري ميتوانم برايتان بكنم؟ من كه از قبل براي اين لحظه خودم را آماده كرده بودم و يك كيف پر از پول كه چشم هر كسي را خيره ميكرد با خود برده بودم را باز كردم و به او گفتم: «آقاي بيك، يك ماشين تزريق پلاستيك از آنها كه اضافه داريد به اضافه يك قالب خودكار دستهدوم به من بفروشيد و پولش را همين الان برداريد، من ميبرم تهران اگر توانستم توليد را به سطحي برسانم كه مورد رضايت شما باشد، اجازه توليد خودكار بيك در ايران را به من بدهيد، اگر نتوانستم ماشين تزريق را نگه ميدارم و قالب را به شما برميگردانم تا سر فرصت به هر كس خواستيد بفروشيد و بعدا پولش را به من بدهيد.»
آقاي بيك كه چشمش به اسكناسها افتاده بود و مطمئن بودم نميتواند دل از آنها بكند، لبخندي زد و گفت اين پشتكار را به شما تبريك ميگويم.
بعد از پيروزي انقلاب طي اتفاقاتي وداع تلخي با خودكار بيك و كارخانهاي كه خودم سنگ بنايش را گذاشته بودم داشتم و الان حس پدري را كه فرزندش را از دست داده باشد دارم. آن روزها خودكار بيك حرف اول را در ايران ميزد؛ اما حالا خودكارهاي چيني جاي يك توليد ملي را گرفتهاند و كارخانه بيك با توليد كمي مشغول فعاليت است.
حجرهاي كه خرج ما را نميداد
حجره پدرم فقط 12 متر بود و واقعا گنجايش 3 نفر را نداشت، هرچند با اضافه كردن واردات و ثبت نمايندگي بيك به بيشترشدن درآمد كمك كرده بودم؛ اما روح بلندپروازانه من و كارخانه فعال بيك من را به فكر توليد خودكار در ايران انداخت. پدرم را متقاعد كردم به فرانسه برويم و از بيك بخواهيم كه اجازه توليد خودكار بيك را در ايران به ما بدهد، ابتدا او راضي نميشد؛ اما وقتي اصرار من را ديد بالاخره با اكراه رضايت داد در يك سفر طولاني و مخاطرهانگيز از راه عراق، اردن، سوريه و لبنان، ايتاليا و آلمان به فرانسه رسيديم كه خود سفرمان يك دنيا خاطره و داستان دارد كه همه آنها را كتاب خاطراتم آوردهام.
به آقاي بيك گفتم: «آقاي بيك، يك ماشين تزريق پلاستيك از آنها كه اضافه داريد به اضافه يك قالب خودكار دستهدوم به من بفروشيد و پولش را همين الان برداريد، من ميبرم تهران اگر توانستم توليد را به سطحي برسانم كه مورد رضايت شما باشد، اجازه توليد خودكار بيك در ايران را به من بدهيد، اگر نتوانستم ماشين تزريق را نگه ميدارم و قالب را به شما برميگردانم تا سر فرصت به هر كس خواستيد بفروشيد و بعدا پولش را به من بدهيد.» آقاي بيك كه چشمش به اسكناسها افتاده بود و مطمئن بودم نميتواند دل از آنها بكند، لبخندي زد و گفت اين پشتكار را به شما تبريك ميگويم.
خودكار، خودكار شد
زماني كه هنوز قلم، سرقلم، مداد و خودنويس ابزار نوشتن بودند و كسي خودكار را نميشناخت يك روز دلالي نمونهاي را براي فروش به حجره پدرم آورد كه همان خودكار بيك بود. نمونه را به پدرم نشان داد، پدرم گفت چطور كار ميكند؟ جوهر را چطور توي آن ميريزند؟ و من هم كه ميدانستم اين نوشتافزار چيست، گفتم خودكار است و نيازي به ريختن جوهر در آن ندارد.
جالب است كه از آن به بعد نام خودكار روي آن باقي ماند با اينكه اصلا اسم جالبي براي آن نيست و ميتوانست اسم ديگري داشته باشد. نماينده خودكار بيك فردي به نام كليميان بود و ما از او خودكارهاي بيك فرانسوي را ميخريديم و پخش ميكرديم. 3 سال بود كه خودكار به ايران آمده بود و كمتر طرفدارداشت، در كل اين سالها 500 هزارتا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رئيس صادرات بيك فرانسه به ايران آمده بود. پسركليميان از من خواست به واسطه آشناييام با زبان خارجي او را در بازار بچرخانم. اين آقا كه اسمش لوك بود، حين گردش در بازار به من گفت چطور ميتوانيم كاري كنيم كه فروش خودكار بيك در ايران بالا برود؟
به او گفتم نوشتهاي از آقاي كليميان بگيريد كه حداقل تا 10 سال اين كالا را به كسي جز ما نفروشد من قول ميدهم امسال فروش آن را به 2 ميليون برسانم. او گفت كليميان به شما چند ميفروشد؟ گفتم 8ريال گفت عجب دلال گرانقيمتي و ديگر چيزي نگفت.
وقتي به پاريس برگشت از نماينده تبليغات «شركت آگهي زيبا» با تلگراف وضع اعتباري ما را سوال كرد وضع اعتباري ما را سوال كرد و جوابي را كه دريافت كرد اين بود كه ما حاضريم براي آنها چك سفيد امضا بدهيم.
اين بود كه آقاي لوك تلگرافي فرستاد و گفت از اين به بعد نماينده خودكار بيك در ايران شما هستيد و بايد مستقيما سفارشهاي خود را به ما بدهيد. وقتي پدرم از ماجرا باخبر شد، نه تنها خوشحال نشد، بلكه برافروخته شد و گفت من اين كار را نميكنم. به او گفتم بيك فرانسه تصميم خودش را گرفته و اگر ما قبول نكنيم، بهكسديگري ميدهد. پدرم در صورتي رضايت داد ما نماينده بيك شويم كه با توافق كليميان مبلغ 100هزار تومان به آنها بدهيم كه پول هنگفتي بود و اينطور بود كه ما نماينده بيك در ايران شديم.
شركت قلم خودكار
وقتي به ايران برگشتيم، شركتي تشكيل داديم به نام شركت صنعتي «قلمخودكار»، به اين ترتيب كه پدرم 34درصد، برادر بزرگم (حاج عباس)، 33درصد و من 33 درصد سهام داشتيم. با خريد يك قطعه زمين در تهراننو با سرعت ساخت كارخانه را شروع كرديم و وقتي ماشينها به تهران رسيد، همه چيز آماده بود. 3 ماه طول كشيد تا اولين محصول به دست آمد. در آن روزگار افراد تحصيلكرده فني بسيار كم بودند. دستگاه تزريق پلاستيك كه امروزه از سادهترين دستگاههاست، براي ما آن روزها غولي بود. به هر حال به هر زحمتي بود، يك شاخه از توليدات خود را به فرانسه فرستاديم و جالب اينكه تلگراف آمد آقاي بيك گفتهاند از رفوگران بپرسيد چه كار كرده كه چنين محصول خوبي توليد كرده است و چه موادي مصرف كردهاند كه خودكار به اين باكيفيتي ساختهاند و اين تلگراف شاديبخش به منزله جواز كار ما محسوب ميشد و از اينجا به بعد را ديگر همه ميدانند كه چطور خودكار بيك همدم همه ايرانيان شد و ما ميليونها خودكار توليد كرديم.
آقاي بيك تلگراف زدند كه از رفوگران بپرسيد چه كار كرده كه چنين محصول خوبي توليد كرده است و چه موادي مصرف كردهاند كه خودكار به اين باكيفيتي ساختهاند و اين تلگراف شاديبخش به منزله جواز كار ما محسوب ميشد
كارخانه مدادسازي
پس از چند سال كه من مشغول توليد خودكار بودم توسط شخصي پيشنهاد خريد كارخانه مداد به من شد. اين كارخانه مدادسازي را شخصي به نام «فرمانفرمائيان» براي دامادش وارد ايران كرده بود؛ ولي او نتوانسته بود كارخانه را بچرخاند و كارخانه بلااستفاده مانده و متروكه شده بود. من اين كارخانه را به تنهايي و اين بار بدون كمك پدر و برادرم خريدم و چون آن زمان مداد سوسمارنشان از كارخانه «فابركاستل» آلمان به ايران وارد ميشد و بسيار رواج داشت، من به فكر توليد آن در ايران افتادم. اينبار به آلمان رفتم و طي يك مرحله دشوار با راضيكردن روساي فابركاستل آلمان كه آن هم شرحاش بسيار مفصل است، امتياز ساخت آن را گرفتم. مداد سوسمار را با همان كيفيت مداد ساخت آلمان در ايران توليد كردم و اين مداد هم سالها حرف اول را در بازار ميزد و مثل خودكار بيك در همه ايران شهرت خوبي داشت تا اينكه بعد از پيروزي انقلاب آن را به برادرزادهام واگذار كردم.
عطر باكيفيت جهاني در ايران توليد ميكنيم
وداع تلخ با خودكار بيك
بعد از انقلاب طي اتفاقاتي وداع تلخي با خودكار بيك و كارخانهاي كه خودم سنگ بنايش را گذاشته بودم داشتم و الان حس پدري را كه فرزندش را از دست داده باشد دارم. آن روزها خودكار بيك حرف اول را در ايران ميزد؛ اما حالا خودكارهاي چيني جاي يك توليد ملي را گرفتهاند.
عطر بيك به جاي خودكار
سال 1375 كارخانه عطر بيك را از فرانسه خريداري كردم. علت اصرار من براي تهيه عطر در ايران، اين بودكه اولا مخارج گمركي واردات عطر به ايران زياد است و توليد آن در ايران قيمت را پايين ميآورد دوم اينكه كشور ما جمعيت جوان زيادي دارد كه شايد همه آنها قدرت خريد عطرهاي گرانقيمت خارجي را نداشته باشند و من ميدانستم ميتوانم همان عطر را با كيفيت عطرهاي گرانقيمت خارجي اما با قيمت بسيار كمتر در ايران توليد كنم. همه وقتي فهميدند ميخواهم توليد عطر را در ايران آغاز كنم، تعجب كردند و معتقد بودند نميشود چنين چيزي در ايران تهيه كرد، حتي آقاي بيك هم فكر ميكرد اين كار در ايران موفق نميشود؛ اما من با كمك خواهرزادهام آقاي «مهندس كاتوزيان» موافقت بيك را جلب كرديم تا عطر بيك را در ايران توليد كنيم كه اين كار هم با موفقيت انجام شد.
حالا ما يك عطر باكيفيت جهاني در ايران توليد ميكنيم كه جز با همكاري و مديريت آقاي كاتوزيان ميسر نميشد. كارخانه عطر بيك قرار بود به سنگاپور يا مالزي برود، ولي ما نه تنها از رفتن آن به كشور ديگر جلوگيري كرديم، بلكه باعث شديم اين عطر به ايران بيايد و براي مردم خودمان توليد كار شود و آنها با قيمت بسيار كمتري، يك عطر خوب داشته باشند.