اونجا که شدی گرفتار توی گرداب زمونه
اونجا که هیچ کسی از تو نمی گیره یه نشونه
مثل اون پرنده ای که تو حصار شب اسیره
با دو تا بال شکستش نمی تونه پر بگیره
یکی هستش که همیشه قدر قلبت رو میدونه
صاحب قلعه ی خورشید اون خدای مهربونه
اگه با همه وجودت اسمشو به لب بیاری
زیر رگبار جنونم یه نفس کم نمیاری
وقتی تو هفت آسمونم نداری یه تک ستاره
حتی اون یه لحظه از تو چشماشو بر نمی داره
خط به خط سوره ی عشقو واسه تو گفته بدونی
که تو از قبیله ی نور از تبار آسمونی
واسه هیچ و پوچ دنیا نشو لبریز گلایه
دست حق هواتو داره همه جا سایه به سایه
نگو کوهی از مصیبت عمریه که رو به رومه
اگه دستاتو بگیری رو به آسمون تمومه
همایون ذبیحی