الاغ عمرش را به خلیفه داد:
بهلول روزی پای پیاده برجاده ای می گذشت.کاروان خلیفه(هارون الرشید)با
جلال وشکوه آشکار شد.خلیفه خواست،بااوشوخی کند.گفت:موجب حیرت
است که توراپیاده می بینم پس الاغت کو؟بهلول گفت:همین امروزعمرش را
داد به شما.
دوستی به نسیه:
هارون الرشید از بهلول پرسیدکه دوست ترین مردم نزدتوکیست؟
بهلول گفت:آنکس که شکم مرا سیرکند .
هارون الرشیدگفت:اگر من شکم ترا سیرکنم مرا
دوست داری؟
بهلول گفت:دوستی به نسیه نمی باشد
خواب:
یک روز صبح هارون الرشیدبهلول راگفت:دیشب تورا بخواب دیدم.
بهلول گفت:من خودعمری است که تو را «درخواب»می بینم...
تلخ ترین چیز:
بهلول راپرسیدند:تلخ ترین چیز کدام است؟
بهلول گفت:حقیقت
پرسیدند :چگونه می توان این تلخی را تحمل کرد؟
بهلول گفت:باشیرینی اندیشه...
زن پیر:
ازبهلول پرسیدند :چرا زن نمی گیری گفت:زن پیر دوست ندارم.گفتند:زن جوان بگیر گفت:زن جوان هم مرد پیر رادوست ندارد
نردبانی دوطرفه:
بهلول راپرسیدند:حیات آدمی در مثال به چه ماند؟
بهلول گفت:به نردبانی دوطرفه که از یک طرف سن بالا می رود واز طرف دیگر زندگی پایین می آید...
انسان چیست؟
بهلول راپرسیدندانسان چیست؟
گفت:انسان سرزمین محدودی است که ازمشرق به تولد وازمغرب به مرگ منتهی می شود
فرق بین تولد ومرگ:.
بهلول راگفتند فرق بین تولدومرگ درچیست؟
بهلول گفت:در نوع گریستن(گریه).درتولدآدم
خود می گرید اما در مرگ دیگران می گریند..
سعادت در چیست؟
بهلول را پرسیدند سعادت در چیست ؟
بهلول گفت: گاهی در کتابها وزمانی دراندیشه ها...
وظیفه چشم آدمی :
بهلول را گفتند چشم آدمی را وظیفه چه باشد؟
بهلول گفت گاهی نگریستن وگاهی دیدن...
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
با سلام خوش آمدید نظر فراموش نکنید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی